این روزهای من ..

ساخت وبلاگ
این روزها بشدت مشغله دارم. این هفته شیفتمون عصر بود ولی بخاطر مراسم حنابندون و عروسی (فرداشب) تعویض شیفت زدیم و صبح میریم شرکت. عصرشم که درگیر جمو جور کردن خونه و خرید و ارایشگاه ..

فردا چهارشنبه عروسیه خواهر اقاییه! ساعت 12ظهرم مهمونای مشهدیم میان(مامانبزرگم. بابا و عمو).

من فردا رو تعویض شیفت زدم عصر میام خونه. ولی اقایی مرخصی گرفته که فردا رو بتونه بره فرودگاه دنبالشون.

خیلی خوشحالم. مامانبزرگم بار اوله میاد خونمون!  قبل از این بخاطر خدابیامرز بابابزرگم همش خونه بود و جای دور نمیرفت. فردا احتمالا ساعت 2:30-3 برسن اینجا! همون موقعاست که منم از شرکت برمیگردم.

گرچه نیومده باید لباسامو بردارم و برم ارایشگاه. و مامانبزرگمو شب تو تالار میبینم.

فرداشم(پنجشنبه) مرخصی گرفتیم که یه روز کاملو پیش مهمونای مشهدیم بمونیم..

امروز داشتم به مامانبزرگم میگفتم مامان اگه میشه لباس بیار و یه هفته ای رو اینجا بمون که قبول نمیکنه و میگه من فشار خون دارم و هیج جا نمیتونم به غیر خونه بمونم و ازین بهونه ها ..

ولی همین دو سه روزی که با بابا و عمو میان بازم غنیمته

خیلی دوست داشتم بابابزرگمم میومد خونمون ولی ..  روحش شاد باشه!

خب خب دیگه نمیدونم چی بگم. اهان! دو سه روز قبل همون دوست اینترنتی که عید رفته بودیم قاءمشهر خونشون، بهم خبر داد که یک ماهه بارداره ! خیلی براش خوشحال شدم.. و خوشحالتر که خاله میشم!

اینم بگم که هفته پیش باتفاق جاری و خواهرشوهر بزرگه رفته بودیم یکی ازین ارایشگاه های شهر که جاری معرفی کرد. برای مراسم عروسی!  هرسه تامون اسم نوشتیم و منم مبلغی به عنوان بیعانه دادم و قرار شد برا عروسی بریم اونجا. روز قبل از حنابندون ینی سه روز پیش من خیلی خیلی اتفاقی از خواهرشوهر کوچیکم(عروس)شنیدم که جاری و خواهرشوهر بزرگه هم میرن همون ارایشگاهی که خود عروسه!

من کپ کردم!  گفتم نه! ما باهم رفتیم یه ارایشگاه دیگه نوبت گرفتیم!! که گفت نه نظرشون عوض شده. من گفتم به من چیزی نگفتن که!! و بعد به خواهرشوهر بزرگه زنگ زدم که جریان چیه و گفت اره از چندنفر شنیدم کارش خوب نیست و اینا! گفتم خا چرا به من نگفتین؟!! من رو حساب حرف شما اومدم اون ارایشگاه نوبت گرفتم وگرنه من که ارایشگاه های اینجا رو نمیدونم که کارشون خوبه یا بد!؟

که خونسرد گفت ما فکر کردیم تو دوست داری بری اون ارایشگاه!!!

و من واقعا موندم!  واسه فرداشبم دوتا خواهرشوهرا و جاریم با عروس یک ارایشگاه هستن (ارایشگاه معروف شهر)و من یه ارایشگاه دیگه! بااینکه همون اول من اصرار داشتم تنها نمونمو با یکی دونفر یه ارایشگاه مشترک بریم ..

دیشب تو حنابندون ب جاریمم گفتم چرا بیخبر ارایشگاتونو عوض کردین ک گفت ما که بیعانه ندادیم و ترجیح دادیم همون ارایشگاه کمند بریم که خیالمونم از بابت کارش راحته!!

همین!! و من و اقایی از هردوشون ناراحت شدیم ..

واقعا من به حرفشون اعتماد کردم . نوبت گرفتم. بیعانه دادم و بعد میبینم که همشون یه جای دیگه میرن. حالا امیدوارم فردا شب کار ارایش و شنیونم خوب از اب دربیاد ..

الان کارخونم و اخر شیفته .. شبو بخوابمو صبح دوباره بیام.

بعضی کارا صبح میمونه واسه اقایی. کارواش و ارایشگاهشو و خرید میوه ..

خدارو بابت همه چیز شکر میکنم. و خوشحالم که مامانبزرگمو بزودی میبینم!

بیاد ببینه دخترش صاحب خونه زندگی شده و خوشبخته

همسر یا دردسر...
ما را در سایت همسر یا دردسر دنبال می کنید

برچسب : این روزهای من,این روزهای من در کانادا,اين روزهاي من,این روزهای من داریوش,دنیای این روزهای من,ماجراهای این روزهای من,دنیای این روزهای من داریوش,دنياي اين روزهاي من,ماجراهاي اين روزهاي من,رمان این روزهای من, نویسنده : 8coupleortroublec بازدید : 136 تاريخ : جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 21:03