بعد مدتها نوشت!!

ساخت وبلاگ
سلام دوستای عزیزم. امیدوارم حال همتون خوب و ایام به کامتون باشه..

میدونم که خیلی وقته نیومدم بنویسم. و اعتراف میکنم جدا از همه ی بهونه ها- مثل سرکار رفتنم، کامپیوتر خراب شدن و مشغله ها- کمی تنبلی کردم!  مثلا قرار بود همه ی خاطراتمونو بنویسیم که بعدنا یادمون باشه و با خوندنشون لذت ببریم ولی متاسفانه ..

خب.. سعی میکنم بیشتر بیام و بنویسم!

الانم هزارو یک جور موضوع تو ذهنمه و نمیدونم از کجا شروع کنم.

از اخرین باری که خودم نوشتم.. فوت بابابزرگم بود.بعد از اون دو بار رفتم مشهد. بار اولش واسه چهلم بود و دفعه ی دومم واسه عید که با ماشین خودمون بود. 7روز مرخصی داشتیم. 4روز تو راه بودیم و سه روز مشهد موندیم. اولین سالی بود که دغدغه ی بلیت نداشتیم و خیلی راحت و خوب رفتیم. گرچه من بیشترشو خواب بودم. کلا خواب تو ماشین خیلی بهم مزه میده.

تو راه مشهد یه سر رفتیم قاءمشهر خونه ی یکی از همین دوستایی که اینجا باهاش اشنا شدم

خیلی خوش گذشت. منو دوستم چهارساله از طریق همین وبلاگ و نت در تماس بودیم ولی شوهرامون باهم اشنا نبودن و منو محبوبه همش فکر میکردیم شوهرامون همو ببینن چه عکس العملی نشون میدن و نکنه مثل ما باهم مچ نشن و معذب شیم! ولی خداروشکرررر خیلی زود باهم دوست شدن و جو خیلی صمیمی و خوبی بود. شامو یادم نیست چی خوردیم ولی میدونم ماهی بود و یه خورشتی که خیلی خوشمزه بود و بار اول بود میخوردم! غذای شمالی همراه با ترشی و مخلفات! جای همتون خالی.

خلاصه به اینکه یه شب اونجا خوابیدیم و منو محبوبه پیش هم خوابیدیم و تا دیروقت باهم حرف میزدیم.

فرداشم کلی بهمون پرتغال محلی و خوراکی دادن و راهی مشهد شدیم!

حال و هوای  مشهد مث هرسال نبود ..  هنوز عکس خدابیامرز بابابزرگم و پارچه نوشته های تسلیت  رو در بود جاش خالی بود. گرچه چندسالی مریض بود و رو تخت تو اتاق بود ولی دلمون به نفسش گرم بود ..

خدا رحمتش کنه. لحظه ی تحویل سال رو بهشت رضا بودیم. بعدشم با عموها و عمه ها برگشتیم خونه مامانبزرگم و نهار رو همه اونجا بودیم.

عصرشم رفتیم حرم و خلاصه عید دیدنی خونه ی فامیل درجه یک. باید تو اون سه روز همه جا میرفتیم.

دیگه اینکه .. دارم فکر میکنم از چیا بنویسم!!  اهان .. یکی از خواهرای دوقلومم عقد کرد. با یکی از اشناهای دور. اخلاق شوهرش  و اقایی خیلی باهم جور در نمیومد و تو دوسه تا مهمونی باهم مچ نبودن.

منم همینطور .. کلا با دختر عمه و دخترعموهام راحتترم تا اونا!

خلاصه اینکه مشهد کلا خوب بود .. خیلی شلوغ و هوا سرد !! سه روز مث برق و باد گذشت و راهی شدیم سمت خونه . از سمت سمنان اومدیم. تو دامغان کلی پسته خوردیم.یه شبم تو راه خوابیدیم. جزییات سفرمون رو اقایی بهتر میدونه و گمونم عکس گرفته. در اولین فرصت بش میگم بیاد آپدیت کنه.

روز بعدش رسیدیم خونه و رفتیم خونه پدر اقایی و فرداشم همه ی خواهراش و برادرش اومدن خونمون عیددیدنی. بهتون گفته بودم جاریم زایمان کرد؟!  یه پسر اورد به اسم اریا. خیلی بچه ی بامزه ایه. خیلی دوسش دارم. از وقتی جاریم باردار شد کلا اخلاقشم مهربونتر شده بود و باهم رابطه ای خیلی خیلی بهتری نسبت به سابق برقرار کردیم!

تا الان چندبارم واسه اریا کادوهای کوچیک گرفتم.

خلاصه اینکه .. این چندوقتی که ماشین خریدیم دیگه با سرویس نمیریم شرکت.

یکماهی بود شیفتم با اقایی برعکس شده بود. ینی اقایی صبحکار شده بودم و من تو شیفت مونده بودم. و قرار بود منم بزودی برم صبحکار که جور نشد و دوباره اقایی برگشت شیفت و دائم صبحکار شدنمون فعلا منتفی شد! ولی کاش روزکار میشدیم. اینطوری برنامه ی زندگیمون منظم تر میبود.

اگه خدا بخواد میخوام تا چندماه دیگه برای بارداری اقدام کنم. آزمایشات کامل قبل بارداری رو انجام دادمو همه چی اوکیه. فقط ازمایش ژنتیکمون مونده که 27 اردیبهشت نوبت داریم. تااونموقع هم باید تقریبا 600 تومن کنار بذاریم اگه قسط هامون اجازه بده .فعلا که هردومون  تاالان هرچی درامد داریم میذاریم واسه قسطامون. دوتا هم چک بابت ماشین داشتیم که تا چندروز دیگه دومیشم پاس میشه. هشتم اردیبهشتم عروسی خواهر اقاییه که یه مقدار پس اندازم باید واسه اون بذاریم کنار ..

با همه و همه ی اینها خداروشکر که سلامتی و کار هست که بتونیم باهم از پس مخارج زندگی بربیایم.

خب بالاخره طلسم آپدیت شکست و بعد مدتها تونستم یه مقدار بیام و بنویسم.

از دوستانی که نظر گذاشتن ممنونم

همسر یا دردسر...
ما را در سایت همسر یا دردسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8coupleortroublec بازدید : 35 تاريخ : جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 21:03